۱۳۸۹/۵/۲۶

روز و شب را می شمارم

با آب و تاب بسته‌ی نانِ گردویی تازه‌ام را از توی کشو در می‌آورم. پنیر هلندی محبوبم را باز می‌کنم. تکه‌ای نان می‌برم و... شت. «چرا توی نان گردویی باید پر از کشمش باشد؟ چرا رویش ننوشته‌اند نان کشمش با گردو؟ همه چیز در این مملکت همین طور است.» آن‌قدر ورِ غرغروی ذهنم - بی توجه به موزیکی که از هدفون‌ها به گوشم سرازیرند- غر می‌زند که می‌رساندم به «این مملکت اصلن جای ماندن نیست» و اخم‌هایم را گره می‌زند در هم. ناگهان صدای ناظری می‌خواند: در هوایت بی‌قرارم روز و شب...
لبخند می نشیند روی لبم. شیدا می‌شوم و غرغرها محو می‌شوند.
مرسی آقای ناظری.

۱ نظر:

حسین غفاری گفت...

دقیقا این تجربه رو منم دارم اما خب بابا بهشون حق بده دیگه چیزی در مورد حقوق مصرف کننده نمی دونن