یک دوستی از سالهای دور ِ دور، در فیس بوک دعوتم کرده به کامیونیتی ای با نام "شرط می بندی کی پیروز میشیم؟" دوست ِ من خارج از ایران است. دوست ِ من لابد فکر می کند ما داریم بازی می کنیم؛ مثلن وودکا خورده ایم و از سر ِ مستی داریم خودمان را سرگرم می کنیم.
حالا می گویم: " دوستی که حتا نمی دانم اان چه شکلی هستی، از این شوخی ها با من نکن. من، وقتی که مرد آفتابی ام میرود در شلوغی ِ خیابانها دلم از جا کنده می شود. وقتی که می بینم کبودی باتوم روی پاهایش نقش بسته، می پیچم به خود از درد.وقتی برادر مرد آفتابی ام، بی خبر میرود به خیابانهای روز ِ عاشورا دلم هزار راه می رود. وقتی که در خیابان گرگان و میدان امام حسین راه میروم و میبینم دوستان ِ سبزم کتک خورده اند، اما می خندند و یا حسین می گویند، غرق می شوم در امید ِ پیروزی و نگرانی برای آنانی که میشناسم و حتا نه. و با خودم فکر می کنم این چهره های درهم رفته از درد ولی خندان و امیدوار، نکند که فردا نباشند. نکند در سردخانه های گمنام ِ صنعتی مکعب شوند و در گورهای بی نام دفن شوند.
و دلم می سوزد برای سرباز وظیفه ای که کتک می خورد. برای آن که با بغضی از ترس و دلسوزی باتومش را گرفت بالا و گفت فرار کن. برای آنهایی که دیدم از شیشه ی اتوبوس ملتمسانه بیرون را نگاه می کردند و مرا یاد ِ گوسفندانی می انداختند در پشت وانتها، که می رفتند برای قربانی شدن. و حالا تو، دوستی که حتا چهره ات یادم نیست و در چت های گاه گدارت خیلی مهربانی؛ میخواهی شرط ببندم که چه زمانی، با چند کشته و کور شده و دست و پا شکسته، با چند مادر ِ عزادار، با چند پدر ِ بی خبر از فرزند پیروز می شویم؟
دوست ِ قدیمی ای که حتا نیمکت های دبیرستان محبوبه ی دانش ما را به هم ندوخت؛ با من شرط نبند و مرا - ما را در ایرانمان، به حال خود بگذار و وبکم بده و شعرهای عاشقانه بنویس. عریضه ات خالی نمی ماند که مجبور باشی هر از گاه خود را به رنگ ِ سبز ما بمالی شاید کمی همرنگمان شوی.
و این را هم بگویم، دوست ِ نازنین، اگر پیروزی ای در راه باشد - که هست، من و تو و همه ی آنهایی که کناری ایستادند و تماشا کردند و حتا بگویم آنها که مدام آیه های یأس خواندند در گوشمان، در آن سهیم هستیم و در جشن پیروزیمان، دست ِ همدیگر را می فشاریم. شاید پیروزی ما را به هم نزدیک کند."
پی نوشت : این نوشته با اندک تفاوتی، اول در فیس بوک منتشر شد و پاراگراف آخر در اینجا و این نسخه به آن اضافه شده است.
۳ نظر:
ey joonam,
Omidvaram ke delet az hameye in tarsha khali beshe zood.
Nasim
براستی در دورانی تاریک زندگی می کنیم
khiabon gorgan chi kar dashti? manam onja rah nemiraftam!
moshkel injast ke momkene in darda hich vaght tamom nashe. ya daste kam be in zodia. say kon ye jori belakhare az zendegi lezat bebari.
delam barat BAD tang shode!
ارسال یک نظر