«عزیزم بیا و از خود گذشتگی کن و با این مادرت پیمانی ببند از همان گونه پیمان ها که مصطفای من مرا به آن ترغیب می کند. بیا و زندگی را سخت نگیر حتی اگر بر تو سخت بگیرد و با تقویت روحیه تسلیم و رضا در برابر پرورگارت، محمد را به خدایش و خودت را نیز به هم او بسپار. بیا و خودت را در میان جزوه ها و کتاب ها و کلاس ها و تحقیقات و پژوهش ها آن چنان گرفتار کن که فراغتی نماند و اگر ماند سرت را به سرگرمی هایی گرم کن که شادابی ات را تضمین کند و رنجوریت را بکاهد. در یک کلام بیا و زندگی کن عزیزکم به کوری چشمانی که شادی را برای ما نمی پسندند. مبهوت مانده ای؟ حق داری من نیز وقتی این عهدنامه را امضا می کردم حال تو را داشتم اما مصطفی می گوید: زندان آن گونه که تو تصور می کنی برای من نفرت انگیز نیست و وقتی خوب فکر می کنم می بینم تحملش خیلی از لالمانی گرفتن و محرومیت از دیگر حقوق فطری خدادادی سهل تراست. می گوید: تنها دغدغه یک زندانی سیاسی، خانواده اوست و اگر بداند او مشکلی ندارد و زندگیش سخت نیست و رنج نمی کشد، تحمل زندان که امروز تاوان حق گویی و عدالت جویی و خدمتگزاری است، به واقع سهل می شود و حتی شیرین.» *
* پاره ای از نامه ی فخرالسادات محتشمی پور -همسر مصطفا تاجزاده - به فاطمه شمس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر