همه ی آدم های شاکی را ببینید. همه ی ما آدم های شاکی را بگویم بهتر است. از روابطمان، از دوریهایمان، از هیچکس نیست که بفهمدهایمان معلوم است کجای کار میلنگد. اما باز آدم نمیشویم. نمیخواهیم بفهمیم و بخواهیم که همهچیز را پیچیده نکنیم. نمیخواهیم باور کنیم گاهی آن عضله ی پشت گردن که میگیرد - و همه میگویند عصبیست - به خاطر این است که در آغوش نمیگیریم - به آغوش نمیرویم. آغوشها همه جنبهی سک.سی پیدا کردهاند. ترس از برای همیشه مرا دوست داشته باش. ترس دوست داشته شدنهایی نخواهند زیر بارشان بروند. آن چیزی که متورم میشود گاهی در گلوی همهمان، یا وقتی میافتیم پشت چراغ قرمز و دنده را خلاص میکنیم، یکهو از ارتفاعٍ کوتاه معمولی بودن پرتمان میکند پایین، همان بوسههاییست که دوست داشتهایم گاهی بر گونهی کسی بگذاریم. همان یک لبخند ساده و عمیق به یک دوست دورهی دبیرستان، به یک همکار در محل کار سابق، به یک زن با سبد خریدش در فروشگاهی بزرگ که تا قفسهی گم و گور نواربهداشتیها راهنماییمان میکند، به یک مرد جا افتاده که نوبت نانواییاش را میدهد تا در سرما نلرزیم، به مرد جوانی که سر راهاش از کانتر کافه سفارشمان را میآورد تا از جا بلند نشویم. همان دوستات دارمهایی که نگفتهایم و زخم شدهاند حالا. همان دلم میخواهد با تو برقصمها، همان دلم میخواهد دستم را بگیریها و همان فقط همین یک لحظه را به من توجه کنها. آدم ها میروند. میآیند. همه را میبینیم و به روی خودمان نمیآوریم. چون از بچگی به ما گفتهاند دل آدمیزاد گاراژ نیست که هر کسی از درش تو بیاید.
روزگار خوبی نیست. آدمها تنهاییشان را بغل کردهاند و فکر میکنند همهی کس و کارشان است. برای همین است که با دست و نگاه و سر و اشاره همدیگر را میرانند از خود و غصهی تنهاییشان را میخورند. برای هم حرف در میآورند و ذهنهای بیمارشان را میگذارند بدون دوا و درمان، تا بپوسد. تا بشوند آدمٍ دزدکی نگاه کردن و سرک کشیدن به محیطهای خصوصی و عصبانیت از خوشحالی دیگران. دور خودشان را پر میکنند از رازهایی که شکنجهشان میدهد و همه را در حال هجوم میبینند.
روزها راحتاند اگر نخهای بینشان را نپیچیم به هم. زندگی همین روزهاست، نه آنهایی که قرار است بیایند. پس به سادگی همین جمله: نزدیکتر بیا، دوست دارم بغلات کنم.
* مرا در آغوش بگیر
* مرا در آغوش بگیر
۴ نظر:
چند بار دوست داشتی بغلم کنی و نکردی؟
ای ول خیلی حال کردم. ببین من تلفنم مشکل داره نمیتونم زنگ بزنم اونجا. تونستی بکال. دلم برات وتنگیده.
آره...نگاهها مریضه...نگاه من بیشتر...بارخا نگاه نکردم...چشم دزدیدم..بغل نکردم که طرف فکر نکنه که...چرا؟ چون خودم، اون ماتحت فکر میکردم که اگه من اینکارو کنم حتما حمل بر سکثی بودن قضیه است...اما یه چیزی..الان...این روزا انقدر نیرومند و قوی هستم که خودم بیشتر از همه از خودم مطمئن باشم...که فقط دوستیه...علاقه دوست داشتن...حس خوب بودن...
FREE HUG
محشر بودی! خیلی دلچسب بود
ارسال یک نظر