۱۳۸۸/۷/۲۶

آقایان / خانمها؛ لطفن قبل از وارد شدن در بزنید

تهوع دارم. از این رفتار ِ سرک کش ِ آدمها در دنیای خصوصی ای که فقط مال من است، از این گستاخی ِ خواندن یک پیغام ِ ساده ی شخصی، و از آن بدتر جواب دادن به آن با لحنی حق به جانب نفرت دارم. نفرت دارم و مور مورم می شود وقتی می بینم کسی به پیغام من جواب می دهد که هیچ ربطی به من ندارد. احساس می کنم برهنگی ام را دید زده اند. احساس می کنم توی خیابان متلکی مهوع و رکیک شنیده ام. دارم فکر می کنم چه ارزشی دارد اینجور رابطه ها که آدمها در آن می پیچند و خود را درگیر کاریکاتور مستهجنی از عشق می کنند و می بالند به خودشان. می بالند؟ نه. مطمئنن در آن تنهایی های عجیبی که گریبان همه مان را میگیرد آن دوست عزیز تر از جان من می گرید و در خلائی بی انتها و هیچ نمی یابد. چنگ می اندازد به من و نمی یابد. نمی یابد مرا چون که خودم را لای هزار حجاب پیچیده ام که مبادا آن آدم ِ زندگی اش، آن بی ربط به من، مرا دید زده و رابطه ام را و حسم را دستکاری کرده.ء
این شکایت نیست. سوگواره ای ست برای یک رابطه، یک دوستی. بی امید ِ روزی که رفیق ِ بیمارم از دنیای هراسناک و وهم انگیز بیماری اش نجات یابد.ء
 

هیچ نظری موجود نیست: