۱۳۸۸/۱۱/۲۵

خانه کجاست؟

اینجا خانه است. خانه ای دیگر. دارم فکر می کنم آدم با همه ی دل بستگی هایش، همین که گاهی مجبور است خانه اش را عوض کند و از دیوارهای پر خاطره ای دل بکند، و برود در حصر دیوارهای جدید، همین که مجبور بشود از پنجره ای دیگر نگاه کند صبح ها و شب ها، خودش عالمی دارد.
روزهای نقاشی روی دیوارها گذشت. روزهایی که با ناخن های شکسته و پوست زمخت شده ام، با ابروهای اصلاح نشده و لباس های خاکی می نشستم با دوستان و از شدت خنده شام از گلویمان پایین نمی رفت، روزهایی که هر ساعتش یک آدمی می آمد، رنگی به دیوار میزد و حالا هر دیوار ِ این خانه ی نو، یادگاری از یک دوست است، و بعد تر روزهای کشاندن اسباب از آن خانه به این یکی و باز رفتن به سراغ وسایلی که چهار- پنج سال فقط گردشان را زدوده بوده ام، باز خوانی ِ یادداشت ها و خاطره ها و لباس ها، دل کندن از برخی به اختیار و برخی به اجبار، گذشت و حالا میان دیوارهای تازه ای بیدار می شوم که نور صبح هایش کورم می کند. اینجا، این دیوارها که در حافظه شان هنوز جایی ندارم خانه ی من است. خانه ی ما.

۱ نظر:

سونیا گفت...

عزیزم دیوار خونه که خوبه دیوارهای بلند زندان سیسیلو یادت نیست؟تازه با وجود هم سلولی های بی ادب و بی ریخت اینجا چیزی دیگه برات باقی نمی مونه مخصوصاً اونایی که میرن تایلند تا ویترین بودنو یاد بگیرن که دیگه نگو.!!!!!