شمارش معکوس. پنج دقیقه مانده بود به تحویل. تحویل ِ 88 به سالی جدید. خیلی سالها را گذراندیم و هر تحویلی، تغییر ِ یک عدد بود و ما همان ِ پارسال بودیم. اما 88 را هیچ کس یادش نمی رود. کهنه نمی شود این 88 و نوشتن از طولش، عرضش، ارتفاع ِ مهیبش و عمق غریبش.
نشستیم دور ِ هفت سینمان که اشتباهن شش سین بود. بابا دیرتر از همه رسید و ما لبخندهای پهن و کش آمده می زدیم برای پنهان کردن بغضمان و عکس سهراب بر مانیتور نگاهش به آنطرف بود. به پنجره. بابا گفت "خدایا، آزادی به ما ببخش و رهایی از ظلم" و هشتاد و نه شدیم.
88 را یادمان نمیرود. سالی که سیاست به همه ی اوقاتمان رخنه کرد و همدممان شد. وقت صبحانه، توی شرکت و تاکسی، با صدای زنی که بیانیه می خواند در اتوبوس، در سفر میان ِ صفخات ِ مجله ی خارجی، شب توی رختخواب و میان زمزمه های عاشقانه مان و در خوابهایی که تنهایی دیدیم. اما بهتر است آن را سیاست ننامم. بگذارید بگویم جان های شیفته مان به آزادی دوباره یاد عطش افتاده بودند. دوباره برق ِ هوای تازه در پشت پلک های خواب زده مان پیدا شد و بیدار شدیم.
کمی قبل تر از تحویل ِ این سال ِ عزیز نام زندانیان را مرور می کردم و شهیدان سبزمان و قربانیان ِ زنده ی خشونت را، که نامشان را نمی دانستم. و سهراب هنوز به پنجره نگاه می کرد.
هشتاد و نه آغاز شده است و حالا، ما بدهکاریم به تمام ِ باتوم هایی که خورده ایم، به لحظه هایی که از سرکارمان بدون مرخصی جیم شدیم و به خیابان آمدیم، به ذهن و روح ِ آزادی خواهمان، که نگه داریم این دستاورد بزرگ را، و آرام آرام و هوشمندانه به پیشش ببریم. گام بزرگمان را ، 88 را همیشه پیش چشم داشته باشیم و بیشتر از به خیابان رفتنها، فکر کنیم و راضی باشیم به این نهال ِ جوان و قوی و به پیشنهاد ِ یار ِ سبزمان "صبر و استقامت" پیشه کنیم در 89.
روزی این نهال جوان بزرگ می شود و بار می دهد، اگر امید داشته باشیم در دل، دیدنش به چشم زیاد مهم نیست.
۲ نظر:
دوست عزیزم عیدت مبارک .به امید اینکه امسال هیچ ظلم و سیاهی نبینیم و قلبهامون با آزادی توی خیابونهای تهران بتپه . سالی پر از عشق و پاکی برات آرزو میکنم .
خوبی؟ کوشی؟ کجایی؟
ارسال یک نظر