بر سر رنگها بحث نمیکنم. دیگر زیاد فرقی نمیکند. خواسته قلبی ما حتا نه برای آزادی، برای آنکه به روزهایی برسیم که همدیگر را دوست داشته باشیم. که وطن معنا داشته باشد، که افتخار باشد. که دل بتپد برای کسی که هموطن نامیده می شود. نه حتا برای دموکراسی، فقط برای آنروز که زن عیب نباشد، عورت نباشد، شکمِ بچه زا نباشد. خار در چشم نباشد و اسباب گمراهی نباشد. برای روزی که بی نگرانی دست در دست مردان بگذاریم و زندگی کنیم و عقب افتادگی ذهنیمان درمان شود. نه برای پایین کشیدن استبداد حتا. برای پایین آمدن خودمان از جایگاه قدرقدرتِ پر شوکتِ استبداد زدهی ذهنمان، برای فراموش کردن«یا جایِ من است یا جای تو»، برای پذیرفتن همدیگر، همینطور که هستیم. برای پذیرفتن هم به عنوان انسان.
برای همهی چیزهای ساده ای که شعار ندادیم برایشان، که کمتر به ذهنمان رسید، پیشنهاد میکنم هر از گاهی «یه روز خوب میاد» را گوش بدهیم در آرزوی روزی که «بعد از این همه بارون خون، بالاخره پیداش بشه رنگین کمون»
۱ نظر:
برا همین حرفاته که...
ارسال یک نظر