از آن وقتهاییست که هیچچیز خوشحالم نمیکند. نه که ناراحت باشم، نه که غمگین باشم، فقط هیچ چیز خوشآمدنی و جذابی در ساعتهایم سرک نمیکشد. نه کله ی کچلم، نه دامن نازک و خنکی که پوشیدهام، نه دانه ارزنهایی که در پاسیو از آب اسپیلتها تغذیه کردهاند و سبز شدهاند.
قدیمها، ما به پاسیو میگفتیم حیاط خلوت. یک جای بدون سقف که خیلی شخصی بود و میشد توی آن بازی کرد. توی خانهی ایرانشهر، جایی که بابا مدت ماموریتش را آنجا زندگی میکرد، یک حیاط خلوت داشتیم که راه داشت به خانه ی بغلی. خانهی علی و خانوادهاش، که تنها هم بازی من در آن شهر گرم بود. دشمنمان هم یک پسر موبور ِچشم سبز بود که برای توصیف بدجنسیاش میگفتیم ملخ میخورد. قیافهاش هنوز یادم هست. از آن چشمهای بدجنس داشت و از ما بزرگتر بود. نامش اما از خاطرهام پاک شده است.
فکر میکنم جرقه ی اصلیِ اینکه از پسرها و مردهای بور خوشم نیاید از همانجا زده شد. از همان وقتی که آن موبور ملخ خور با یک تسمه در دستش در فاصله ای دورتر از ما بازی می کرد و من و علی از او میترسیدیم. علی موهایش مشکی بود. چهرهاش دقیق یادم نیست اما احساس میکنم قیافه اش شبیه بچه مثبتها بود.
توی زندگی قبل از مدرسه ام، یعنی تا جایی که زندگی واقعی یک بچه را می شود تجربه کرد، همیشه بهترین دوستانم پسر بودند. نه دختر بچه ی شیطان و پر جنب و جوشی بودم، نه سرکش و بلا. همین حالا هم که ماندهام بی دوست، بهترین دوستانم پسرانی هستند که از قدیم یا حتا همین جدیدترها با آنها آشنا شدهام. و حالا، این خلاء پر نشدنی، این نیاز به یک همجنس ساعتهایم را کش میآورد. عصرهای پنجشنبه و جمعه ام را میدوزد به خانه و کسالتش را هل می دهد به هفته ی جدید.
الان، که نشسته ام و لابلای خاطره های کودکیام، پیِ ردی از نام دختران میگردم و پیدا نمیکنم، دلم میخواهد که کاش یک دوست پیدا بشود، که همینطوری از اولش قدیمی باشد؛ با خاطرات و دردهای نسبتن مشترک. و بداند اینجور وقتهای مرا چه جوری تازه کند با بودناش.
۲ نظر:
alooo!!!! abji mirza maro yadet raft ke baz! hesab kon romon! shoma mage iran shahr ham bodin? man chera yadam nemiad? bebin man hatta takhtet ke az balash zangolehaye khoshgel avizon bod o doresh tor dasht ro yadame. az aval on tabagheye paine dait ina bodin. tavahom nazadi?
مریمی! اگه تو یادت نمیاد دلیل نمیشه که نبوده. یه مدت کوتاه بابا رفت ایرانشهر، یه دوره ی کوتاه ما سفر رفتیم پیشش و برگشتیم. تختم هم... یادش بخیر
ارسال یک نظر